وبلاگ دلیارم❤وبلاگ دلیارم❤، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
پیوند عشق من و یار دلمپیوند عشق من و یار دلم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

دلیارم❤

انکسار حفیف تر!

همون روز انقد ذوق داشتم که اون عکس هنریِ هنرنمایی ها رو بزارم اینستا ولی دلم نیومد ، گفتم بزار به وقتش..... یه روز گذشت دو روز گذشت ....گفتم روز سومم بگذره دیگه میزارم....... روز سوم گوشیم خراب شد و راضی کردن پدر برای بردنش به تعمیر و درست شدنش ، پروسه ای بود که دو سه روز دیگم طول کشید..... چندباری دستم رفته رو اون علامت مثبت که نشان از اشتراک گذاری عکسها داره ولی همچنان دلم نیومد.... الان نمیدونم چند روز گذشته و مهم هم نیست....ولی هنوزم دلم نمیاد اون عکسا رو تو اینستا پست کنم...... دیروز صبح برا عوض شدن حال و هوا بعد از دو روز گریه ، زدم شبکه آهنگ! کم کم که آهنگا رو به مسخرگی رفت برا اینکه در لحظه صدای گوش خراشش قطع شه...
27 فروردين 1398

پایان پر امتداد

نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم دریچه آه می‌کشد تو از کدام راه می‌رسی جوانی مرا چه دلپذیر داشتی مرا در این امید پیر کرده‌ای نیامدی و دیر شد نیامدی. دور افتاده ، مثه اتفاقی که به من مربوط نباشه.....یه چیزایی برای همیشه باید راز باقی بمونه.....نباید گفت نباید نوشت.....حتی باید مراقب چشمها بود که لو ندن ، مراقب دم و بازدم بود ، مراقب چهره بود که نشونی ازش نداشته به جا نداشته باشه......من میخام همون حرفا رو بگم همونا رو بنویسم.... و خدایی که بازیش گرفته....مثل کسی که بزرگترین آرزوتو بهش بگی از روی مسخره بازی بزنه زیر خنده.....مثل کسی که جدی باهاش صحبت کنی و جدی ت نگیره.....مثه بچه ای که بهش بگی تو مشتم شکلاته اگه تونستی بازش ...
23 فروردين 1398

معیارهای چرند

طبق معمول بعدازظهر تو اتاقم به سر میبردم....مشغول عکاسی از دستاوردهای هنری جدیدم که دوتا عروسک فسقل دختر پسر ست هم بودن...... پروسه عکاسی و ذوق زدگیم از جیگر بودنشون که تموم شد رفتم وضو گرفتم و یه بستنی از فریزر برداشتم و رو مبل نشستم و مشغول خوردنش که تلفن به صدا درومد.... ظاهرا از همکارای قدیم مامانم بود،  از تبریک سال نو و حرفای مرتبط با اداره گذشت و دیدم که کم کم موضوع بحث داره میچرخه..... دخترم درسش تقریبا تموم شده و فلان و..... بستنی رو تا نصفه خورده بودم ، بقیه شو گذاشتم تو جلدش و انداختم تو فریزر و رفتم تو اتاقم.....(اگه گذاشتن یه بستنی از گلومون بره پایین) ترجیح دادم (مثه همیشه) از پشت در اتاق ماجرا رو پیگیری کنم......یه ک...
22 فروردين 1398

پیچ و خم های ادامه تحصیل

یادمه اون سالی که پشت کنکور بودم وقتی مشاورم دعوام میکرد تصمیم میگرفتم مثه بنز درس بخونم..‌‌‌یه ساعت دوساعت یه روز دو روز به قول کنکوریا پر انرژی و پر انگیزه میخوندم ولی یه جایی خسته میشدم ول میکردم🙁.....تنها دروغ زندگیم مربوط میشه به وقتی بهش دروغ میگفتم که چقدر درس خوندم😐 یادمه خیلی میترسیدم ازش یه وقتایی جرات نداشتم حقیقت و بگم...... امروز بعد از چهار پنج سال دوباره اون احساس تلخ و داشتم....یه حس ترس از درس نخوندن‌ و بازخواست شدن! همون حسی که میگه خدایا جون خودت این بار دعوام نکنه قول میدم از فردا آدم شم مثه یه (حیوان نجیب) درس بخونم..‌‌‌ مشاور کنکور(ارشد) اولین بار اسفند ۹۷ تماس گرفت ،برنامه ...
12 فروردين 1398

وقتشه؟

 وقتشه؟؟؟ نمی دونم.... نمی دونم اونقدری بزرگ شدم که بتونم تصمیم درستی درموردش بگیرم یا نه؟  بعداز اون اتفاقی که مهرماه گذشته افتاد، از هر آدمی که به با عنوان امرخیر زنگ میزنه وحشت دارم.....از همه رسم و رسومات مسخره ی شهرم بیزارم ولی گاهی باخودم میگم کاری نکن بعدا پشیمون شی از این ترس مسخره!  دچار یک تناقض و دوگانگی ام.معیارهام با ایده آل های خانوادم خیلی متفاوته....نمیدونم درست فکر میکنم یا نه....نمیدونم‌ چندسال بعد مثل الانم فکر میکنم یا نه؟ حتی فکر میکنم با اینکه خیلی میتونم انعطاف پذیر باشم و مته به خشخاش نزارم ولی در عین حال انگار خیلی سخت گیرم و ایرادهای شاید الکی میگیرم شایدم نه! توی این مدت سه تا گزینه بود که هر سه...
5 فروردين 1398

سال نو

سلام گل خاتون سال نو اومد.... و قد یه سال بهت نزدیکتر شدم رویای شیرین.... ۹۷ ، مخصوصا روزای آخرش ، اونقدر سر ناسازگاری داشت که فکر میکردم دووم نمیارم اون لحظه های پر از ترس و وحشت و....فکر میکردم یکی مون تو اون آشوب های ممتد جون میده و هرگز خنده رو لبامون نمیاد.فکر میکردم عید امسال به زهرمار ترین عید عمرم تبدیل میشه....ولی همون خدایی که مهربونترینه ، رحم کرد بهمون واوضاع آروم شد .... ۹۷ امتحانای سختی گرفت و درسای بزرگی داد.... حتی تو سخت ترین شرایط خدا رو فراموش نکن چون اون تو رو هرگز یادش نمیره و تک تک نفس هات براش مهمه.... همیشه شکرخدا رو به جا بیار که پشت هر کوچکترین ناشکری یه امتحان سخته.... صبور باش ، تو لحظه های سخ...
5 فروردين 1398
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلیارم❤ می باشد